دارد آرام آرام لحظههایمان را فرا میگیرد...
حال و هوایش؛ سوز و نوایش؛ شور و اشتیاقش...
دارد قدم به قدم دلها را به هم نزدیک و دستها را به میهمانی عرش دعوت میکند.
رمضانالمبارک از راه رسیده و ساعتها و ثانیهها را هیبت و صلابت بخشیده؛
گویی مدتهاست در انتظار شنیدن صوت اذان، بر سر سفرههای افطارش نشستهایم. سفرههای
گرم و صمیمی مناجات و نیایش. سفرههای همدلی و مهربانی...
سحرگاههای قدر نزدیک است و دلتنگی دارد از غروبهای شهر پرمیکشد؛
دل بستهایم به مناجاتهای سحر و خاطرمان خوش میشود به امید نیایشهای
شبانه...
دست از تمام دل و آنچه دل میطلبد شستهایم تا روح را به طراوت و طهارت
آذین ببندیم...
ماه که تمام شود، ما میمانیم و شاید سی روز بندگی، شاید سی روز حسرت...
و ای کاش پایان این سی روز، حسرت در دلمان زبانه نکشد...